شعر در وصف شهید امرالله عالی پور
فلک دست جفا کاری گشودی
بسی رعنا جوان از خلق ربودی
زداغ فرقت زیبا جوانان
زدی آتش به قلب پیر دوران
زهر جا بیرق ماتم به پا است
ز هر قریه زن ومرد در عزا است
بسی پیران ،عزیز خانواده
جوان نازینن،از دست داده
کنم یاد از جوانی زین میانه
که امرالله عالی پور بود یگانه
پدر،موسی ومادر،زینب زار
دام فرقتش ماندند گرفتار
که هستند ساکن زیارت لب بحر
فقیر مومن واجداد به این دهر
بسی رنج و غمدوران بدیدند
که تا رعنا جوانی را پروریدند
به امیدی که در هنگام پیری
کند حاجات ایشان را پذیری
گهی عیش و نشاط و شادکامی
بدند دلخوش به فرزندگرامی
زبس نیکو خصال و مهربان بود
عزیز خویش و قوم و دوستان بود
فقیر مومن و هم اهل تقوا
فریضه وقت ادا کردی به هر جا
کسی از او نرنجیدی به دوران
نه همسایه،نه دوستان،نه خویش،نه قومان
چو گل خندان لب و نیکوبیان بود
سر و قلب والدین،آن جوان بود
صفاتش نمی توانتقریر نمودن
نشاید وصف او تحریر نمودن
چو نام او به سربازی میان شد
بهر خدمت اسلام روان شد
به زیر پرچم اسلام در آمد
چو دوره آموزش او را سر آمد
به بهر حفظ قرآن و مذهب خویش
به کردستان قدم بنهاد در پیش
پدر با مادر اندر انتظارش
که باز آید ببوسند گل عذارش
نشینند بار دیگر روبرویش
شوند سرور همی از گفت و گو یش
به صد امید که دامادش نمایند
به دوران خرم و شادش نمایند
ولی افسوس که آن سرو و صنوبر
به راه دین به خون غلتید،چو اکبر
به غربت در میان قوم بی دین
قد و سرش به خاک و خون نهان شد
دل بابش زهجرش غرق خون شد
بنالید مادرش چون زینب زار
چه از قتل پسر، او شد خبر دار
تمام خلق زیارت در عزا شد
زمین تا آسمان شیون به پا شد
چو گل چون پیکرش پرپر بدیدند
پدربا مادرش افغال کشیدند
تمام قوم وفامیل مانده حیران
زمرد همچو قمری مانده نالان
زجبهه پیکرش خونین چو برگشت
زداغش پشت بابش خرد و بشکست
زمرگش والدینش تا قیامت
بسوزند زین غم و اندوه وحسرت