دید موری دانه ای خرما براه
کو همی گفتای الهی وای خدا
قربون لطف و کرامت ای خدا
گشنه بودم لنگ لنگان من براه
چند روزی یست که نیافتم خوردنی
گشته ام مانند موری مردنی
ضعف آمد رفت قوت از بدن
چون خزانی که فتد اندر چمن
خود خورم یا بچه های گشنه ام
در ترحم و طمع من مانده ام
کرد شکر و دانه ی خرما بدوش
برد نزد جمع موران خموش
چون ترحم کرد بر حال صغیر
شد روانه روزی از بهرش کثیر
از دل نوشته های برادر بزرگوار
آقای عباس علیزاده